http://sabakuhsar.ParsiBlog.com | ||
زندگی نامه هانری کارتیه - برسون
هانری کارتیه - برسون(2004 – 1908)
در سال 1908 در شانلو نزدیک پاریس بدنیا آمد. او اولین فرزند از پنج فرزند خانواده بود. پدرش کارخانهدار ثروتمندی بود که محصولات نساجیاش بخش مهمی از بازار پوشاک فرانسه را به خود اختصاص میداد. خانوادهی مادرش از تجار پنبه و زمینداران نرماندی بودند، جایی که هانری بخشی از کودکیاش را در آنجا گذرانده بود. خانوادهی ثروتمند برسون در حومهی پاریس ساکن بود و برای پسر بزرگشان پشتوانهی مالی لازم را فراهم کرده بود تا او بتواند به علایقاش در عکاسی با آسودگی خاطر بیشتری نسبت به همدورههایش بپردازد. تحصیلات متوسطهاش را در دبیرستان کندُرسه در پاریس شروع کرد ولی ادامه نداد و دیپلم نگرفت. بعد از تلاش ناموفق برای یادگیری موسیقی، عمویش که نقاشی بااستعداد بود، او را با نقاشی رنگ و روغن آشنا کرد. “از وقتی “پدر اسطورهایم” یعنی عمویم در تعطیلات کریسمس سال 1913 مرا به کارگاه نقاشیاش برد، نقاشی یکی از دلمشغولیهایم شد. آن موقع پنج ساله بودم. آنجا من در کارگاه نقاشی او و با بوی تابلوهای رنگ و روغن زندگی میکردم.” درسهای نقاشی عمو لویی اما با مرگ او در جنگ جهانی اول ناتمام ماند. جوانی
در سال 1927 هانری در سن نوزده سالگی در آکادمی لوت ثبتنام کرد که متعلق بود به نقاش و مجسمهساز کوبیست پاریسی، آندره لوت (André Lhote). او همزمان نقاشی را در کلاس چهرهنگار اجتماعی، ژاک امیل بلانش نیز دنبال میکرد. کارتیه-برسون در این دوره از زندگیاش داستایوفسکی، شوپنهاور، رمبو، نیچه، مالارمه، فروید، پروست، جویس، هگل، انگلس و مارکس را میخواند. لوت شاگردانش را به موزهی لوور برای بررسی آثار نقاشان کلاسیک میبرد و به گالریهای شهر پاریس برای مطالعهی هنر مدرن. به این ترتیب بود که علاقهی کارتیه-برسون به هنر مدرن با تحسین هنر رنسانس درآمیخت – مثلا آثاری از یان ون دیک، پایولو اوچلو و پیر دلا فرانچسکا. او اغلب از لوت به عنوان استاد عکاسیاش یاد میکرد، استاد عکاسیای که دوربین نداشت. اما نگاه کارتیه-برسون به هنر کمکم از نگاه استادش لوت فاصله گرفت؛ گرچه تدریس سختگیرانهی لوت بعدها به او در حل مشکلاتی کمک کرد که در فرم و ترکیببندی در عکاسی با آنها مواجه میشد. در دههی 20 مکاتب عکاسی واقعگرایانه یکییکی در اروپا بوجود میآمدند اما هر یک موضعگیری خاص خود را نسبت به واقعیت داشت. انقلابی در عکاسی بوجود آمده بود : “از اشیاء همانطور که هستند عکاسی کنیم!” این شعا آنروزها بود. جنبش سورریالیسم (که در سال 1924 پایهگذاری شد) مثل کاتالیزوری بود برای این تغییر رویه. کارتیه-برسون که هنوز در مدرسهی لوت درس میخواند، در کافهای در پاریس با سورریالیستها آشنا شد. او با چند تن از رهبران این جنبش نشستوبرخاست داشت. پیتر گالاسی در مورد سورریالیستها میگوید: “سوریالیستها همانطور به عکاسی نزدیک شدند که آراگون و برتون به خیابان نزدیک شدند : با اشتهایی سیریناپذیر برای امر عادی و امر غیر عادی {یافتن امر غیرعادی در امر عادی}... سورریالیستها در عکاسی از زندگی روزمره، کیفییتی اساسی را بازشناختند که از تیوریهای پیشین عکاسی واقعگرایانه حذف شده بود. آنها دریافتند که این عکسها، به خصوص وقتی از کاربردهای همیشگی خود فاصله میگیرند، بسیار غیرعادی جلوه میکنند و حاوی معانی غیرمنتظرهی بسیاری هستند. ” کارتیه-برسون در چنین محیط فرهنگی و سیاسی آشفتهای رشد کرد. او با مفاهیم و نظریههای جریانهای هنری معاصر خود آگاه بود اما نمیتوانست آنها را در نقاشیهایش پیاده کند و ازین بابت آنقدر ناراحت بود که بیشتر کارهای آن دورهاش را از بین برد. از سال 1928 تا 1929، کارتیه-برسون در دانشگاه کمبریج هنر و ادبیات انگلیسی خواند و به این ترتیب دو زبانه شد. در سال 1930، در ارتش فرانسه به خدمت سربازی مشغول شد. او از این دروه اینگونه یاد میکند : “دورهی خیلی سختی را میگذراندم، چونکه از یک طرف کتاب جویس را زیر بغل داشتم و از طرف دیگر اسلحه به دوشم بود.” در سال 1931، بعد از اتمام خدمت و بعد از خواندن رمان کنراد، دل تاریکی، هوای ماجراجویی به سرش زد و به ساحل عاج رفت. مینویسد : “دیگر به مدرسهی لوت نمیرفتم چون نمیخواستم وارد آن سیستم ذهنی خشک و دقیق بشوم. میخواستم خودم باشم. نقاشی کردن و تغییر دنیا برایم از هر چیزی در زندگیام مهمتر بود.” او با شکار گذران زندگی میکرد و شکارهایش را به روستاییان میفروخت. و از شکار چیزهایی یاد گرفت که بعدها آنها را در عکاسی به کار گرفت. در همین ساحل عاج بود که دچار چنان تب شدیدی شد که این تب نزدیک بود او را بکشد. در همان حال تبآلود هم بود که در نامهای به پدربزرگش از او خواست که مراسم تدفیناش چگونه برگزار شود : میخواست در نرماندی کنار جنگل ایوی دفناش کنند و در مراسماش کوارتت زهی دبوسی را بنوازند. یکی از عموهایش در جوابش اینطور نوشت : “اینها برای پدربزرگت خیلی گران درمیآید. بهتر است اول خودت بیایی بعد.” کارتیه-برسون از ساحل عاج یک دوربین کوچک با خودش آورد، اما از این مناطق استوایی فقط هفت عکس در عکسهای او باقی مانده. گذار از نقاشی به عکاسی در بازگشت به فرانسه، در سال 1931، کارتیه-برسون در مارسی دوا درمانی کرد و حالش که بهتر شد رابطهاش را با سورریالیستها ازسر گرفت. همان سال بود که عکسی از فتوژونالیستی مجارستانی به نام مارتین مونکاسی (Martin Munkacsi) که در سال 1930 گرفته شده بود او را تکان داد. عکس از سه پسربچهی آفریقایی، به صورت ضد نور، گرفته شده بود که در حال دویدن به سمت رود تانگانیکا بودند. این عکس آزادی، زیبایی و رهایی را در حرکات آنها نشان میداد و لذتی را که از زندگی میبردند. کارتیه-برسون دربارهی این عکس میگوید : “چیزی که واقعا مرا شگفتزده کرد و به سمت عکاسی کشاند کار مونکاسی بود. وقتی عکس این پسر بچهها را دیدم نمیتوانستم باور کنم که چنین چیزی فقط با یک دوربین گرفته شده باشد. با خودم گفتم لعنت بر من و دوربینم را برداشتم و به خیابان زدم.” آن عکس باعث شد کارتیه-برسون نقاشی را رها کند و عکاسی را به صورت جدی دنبال کند. میگوید : “یکدفعه فهمیدم که یک عکس میتواند ابدیت را در یک لحظه ثبت کند.” در مارسی یک دوربین لایکا با یک لنز 50مم برای خودش تهیه کرد که تا سالها همراه او بود. او این دوربین لایکا را ادامهی چشم خودش میدانست. این دوربین کوچک باعث میشد که او هنگام عکاسی در جمعیت یا عکاسی در محافل خصوصی کارش زیاد به چشم نیاید و رفتار کسانی که از آنها عکس میگرفت جلوی دوربین طبیعی به نظر برسد. او این یکی شدن با جمع را با سیاه کردن قسمتهای براق دوربیناش به اوج رساند. دوربین لایکا امکانات جدیدی در عکاسی فراهم آورد : امکان ثبت جهان در وضع جاری خود با تمام تغییر و تحولهایش. کارتیه-برسون در همین باره میگوید : “هر روز در خیابانها پرسه میزدم، آرام و قرار نداشتم و هر لحظه آماده بودم به طرف موضوع پرواز کنم، آماده بودم زندگی را “به دام بیاندازم.”” بدون خستگی در برلین، بروکسل، ورشو، پراگ، بوداپست و مادرید عکاسی میکرد. عکسهایش ابتدا در سال 1932 در گالری ژولین لِوی در نیویورک به نمایش درآمد، و بعد در آتنیو کلوب در مادرید. در ابتدای کارش خیلی در وطنش فرانسه عکاسی نمیکرد اما سالها بعد زمان زیادی را به این کار اختصاص داد. در سال 1934 با یک جوان روشنفکر لهستانی آشنا شد، عکاسی به نام دیوید سزیمین (David Szymin) که چون تلفظ اسماش سخت بود به او میگفتند “شیم” (Chim). سزیمین بعدها اسماش را عوض کرد و شد دیوید سیمور (David Seymour). این دو جوان از نظر فرهنگی اشتراکات زیادی داشتند. از طریق شیم، کارتیه-برسون با عکاسی مجار به نام آندره فردمن آشنا شد که بعدها او هم اسماش را عوض کرد و شد روبرت کاپا (Robert Capa). این سه در سالهای ابتدای دههی 30 با هم آتیلهای باز کردند و در همان سالها بود که کاپا کارتیه-برسون را راهنمایی میکرد : “برچسب عکاس سورریالیست را کنار بگذار. فتوژورنالیست باش. وگرنه دچار تکلف و پیچیدهگویی میشوی. سورریالیسم را در قلب کوچکت نگهدار عزیز من. خیلی دستوپا نزن. حرکتی مختصر و مفید بهتر است!” میانسالی در سال 1935 کارتیه-برسون به آمریکا میرود؛ از او دعوت شده بود تا کارهایش را در نیویورک در گالری ژولین لِوی به نمایش بگذارد. او فضای نمایشگاه را با واکر اوانس (Walker Evans) و مانویل آلوارز براوو (Manuel Alvarez Bravo) شریک میشود. همانجا از او برای عکاسی مُد درخواست میشود، اما چون هیچ ایدهای دربارهی چگونگی کارگردانی و کار با مدلها ندارد کارش خوب درنمیآید. به فرانسه که برمیگردد، به کار با کارگردان مشهور فرانسوی ژان رنوار مشغول میشود و در 1939 در فیلم قاعدهی بازی رنواردر نقش صاحب هتل بازی میکند و در همین فیلم دستیار دومی کارگردان را هم به عهده میگیرد. رنوار کارتیه-برسون را به بازی در فیلم وامیدارد تا او احساس جلوی دوربین قرار گرفتن را هم تجربه کند. کارتیه-برسون به این کارگردان در ساخت فیلم مستندی برای حزب کمونیست هم کمک میکند. در جریان جنگ داخلی اسپانیا، کارتیه-برسون فیلمی ضد فاشیستی را هم به طور مشترک با هربرت کلاین کارگردانی میکند. اولین عکسهای ژورنالیستی کارتیه-برسون در سال 1937 در هفتهنامهی فرانسویRegardsچاپ میشود. او وظیفهی پوشش خبری مراسم تاجگذاری شاه جورج چهارم را به عهده دارد. در این مراسم او روی هواداران شاه جدید که خیابانهای لندن را پر کردهاند متمرکز میشود و هیچ عکسی از خود شاه نمیگیرد. این عکسها به اسم “کارتیه” چاپ میشود. در 1937، کارتیه-برسون با دختری به نام راتنا موهینی ازدواج میکند. آنها در طبقهی چهارم آپارتمانی در پاریس ساکن میشوند، سوییتی با یک اتاق خواب کوچک، آشپزخانه و حمام که هانری فیلمهایش را در آن ظاهر میکرد. بین سالهای 1937 تا 1939، کارتیه-برسون به عنوان عکاس برای روزنامهی عصر حزب کمونیست فرانسه، Ce Soir، مشغول به کار میشود. کارتیه-برسون هم مثل شیم و کاپا چپگرا بود اما به حزب کمونیست فرانسه نپیوسته بود. در سپتامبر 1939 وقتی جنگ جهانی دوم آغاز شد، او به ارتش فرانسه ملحق شد و با درجهی سرجوخگی در واحد فیلم و عکس مشغول به خدمت شد. در جریان جنگ به دست سربازان آلمانی اسیر شد و 35 ماه را در کمپ زندانیان جنگی گذراند و به بیگاری مجبور شد. به گفته خود او مجبور به انجام “سی و دو نوع کار یدی گوناگون” شده بود. دو بار سعی کرد از این زندان فرار کند و نتوانست و برای تنبیه به انفرادی افتاد. بار سوم موفق شد و در مزرعهای در تورِن مخفی شد. برای خودش مدارک جعلی دستوپا کرد و توانست وارد فرانسه شود. در فرانسه به همکاری با نهضت مقاومت مشغول شد و به فراریهای دیگر کمک میکرد و بهطور مخفیانه با عکاسان دیگر دورهی اشغال و بعد آزادی فرانسه را پوشش میدادند. در سال 1943، مجبور شد لایکای محبوبش را در مزرعهای خاک کند. بعد از جنگ، ادارهی اطلاعات جنگ آمریکا از او درخواست ساخت فیلمی را کرد به نام بازگشت که در مورد بازگشت اسرای فرانسوی به وطن بود. اواخر جنگ، در آمریکا شایع شده بود که کارتیه-برسون در جنگ کشته شده. به همین دلیل موزه هنر مدرن برنامهای به مناسبت درگذشت او ترتیب داده بود که این برنامه با فیلمی که او دربارهی اسرای جنگی در سال 1947 ساخت و ابطال شایعهی مرگ او، تبدیل شد به مروری بر آثارش. این برنامه همچنین همزمان شد با انتشار اولین کتابش، عکسهای هانری کارتیه-برسون. تشکیل بنگاه عکس مگنوم در بهار 1947، کارتیه-برسون با همراهی رابرت کاپا، دیوید سیمور و جورج راجر بنگاه عکس مگنوم را پایهگذاری کردند. مگنوم که ایدهی تشکیل آن را کاپا داده بود، یک آژانس مشارکتی عکس بود که صاحبانش اعضایش بودند. گروه وظایف را بین اعضا تقسیم کرد. راجر که به تازگی مجلهی Lifeرا در لندن ترک کرده بود، مسیول پوشش منطقهی آفریقا و خاورمیانه شد. دیوید سیمور، که به بیشتر زبانهای اروپایی مسلط بود، عکاسی در اروپا را به عهده گرفت. کارتیه-برسون هند و چین را انتخاب کرد. واندیوِرت آمریکا را برگزید و کاپا هم هر جای دیگری که مانده بود و قرار بود در برنامه باشد را. رسالت مگنوم “ثبت نبض زمانه” بود و چند تا از اولین برنامههایشان این بود : مردمان جهان، جوانان دنیای ما، زنان این روزگار و کودکان نسل ما بود. هدف مگنوم استفاده از عکاسی در خدمت بشریت بود، و در همین راستا عکسهایی بسیار تآثیرگذار تولید کرد که گستره نشر وسیعی هم در تمام جهان داشتند.
لحظهی قطعی عبارت لحظهی قطعی عبارتی است که اولین بار در کتابی به همین نام، چاپ سال 1952، آمده است و اکنون با نام کارتیه-برسون گره خورده است : در سال 1952 کارتیه-برسون کتابی چاپ کرد که در چاپ انگلیسی، نام آن لحظهی قطعی بود. در این کتاب 126 قطعه از عکسهای او دیده میشد که در شرق و غرب جهان گرفته شده بود. تصویر پشت جلد کتاب را هانری ماتیس طراحی کرده بود. در مقدمهی فلسفی این کتاب جملهای کلیدی وجود دارد که کارتیه-برسون آنرا از نویسندهی قرن 17هم کاردینال دو رتز گرفته بود : “تمام چیزها در این دنیا یک لحظهی قطعی دارند” کارتیه-برسون این جمله را در سبک خود به کار گرفت. او در این باره میگوید : “عکاسی یعنی فهم امری در یک آن و در کسری از ثانیه و درک ساختمان دقیق اشکال بصری که آن امر را توضیح میدهند و به فهماش کمک میکنند.” “عکاسی مثل نقاشی نیست”، کارتیه-برسون این را در مصاحبهای با واشنگتن پست در سال 1957 میگفت، “در کسری از ثانیه شما باید تصور خلاقانهی خود را ثبت کنید. چشم شما باید ترکیب یا حالتی که خود زندگی به شما عرضه میکند را ببیند، و شما باید با شم قوی خود بدانید کی دکمهی شاتر را فشار دهید. آه! فقط یک لحظه! و اگر از دستش بدهید، برای همیشه از بین رفته است.”3 کارتیه-برسون اولین نمایشگاه عکساش در فرانسه را در موزهی لوور به سال 1955 برگزار کرد. کهنسالی عکاسی پای کارتیه-برسون را به نقاط زیادی در دنیا باز کرد – چین، مکزیک، کانادا، آمریکا، هند، ژاپن، اتحاد جاهیر شوروی و بسیاری کشورهای دیگر. او اولین عکاس غربی بود که “آزادانه” در دورهی بعد از جنگ در اتحاد جماهیر شوروی عکاسی کرد. در سال 1968، کمکم از عکاسی فاصله گرفت و به عشق اولش یعنی طراحی و نقاشی نزدیک شد. در سال 1966 از مدیریت آژانس مگنوم کناره گرفت تا با تمرکز بیشتری به پرترهها و منظرههایش بپردازد. در سال 1967 از همسر اولش، راتنا، جدا شد و در سال 1970 با مارتین فرانک، که سی سال از خودش کوچکتر بود، ازدواج کرد. حاصل این ازدواج دختری بود به نام ملانی که در سال 1972 به دنیا آمد. اوایل دههی هفتاد بود که کارتیه-برسون رسما عکاسی را کنار گذاشت و از 1975 به بعد دیگر هیچ عکسی نمیگرفت مگر گاهگداری پرترهای به طور خصوصی. میگفت دوربیناش را جای امنی در خانهاش گذاشته و بهندرت دستش میگیرد. او به طراحی و نقاشی برگشت. میگفت : “اینروزها فقط دوست دارم نقاشی کنم. عکاسی همیشه برای من راهی بوده که عاقبت باید به نقاشی ختم میشد، نوعی طراحی لحظهای.” او اولین نمایشگاه نقاشیهایش را در گلری کارلتون نیویورک با سال 1975 برگزار کرد. در سال 2003 کارتیه-برسون، همسرش و دخترش بنیادی را تأسیس کردند به نام بنیاد کارتیه-برسون که وظیفهی حفظ و نشر میراث این عکاس را به عهده دارد. درگذشت کارتیه-برسون در 3 آگوست 2004 در سن 95 سالگی در شهر مونژوستَن فرانسه به مرگ طبیعی درگذشت و در همین شهر به خاک سپرده شد. این عکاس بیشتر از سه دهه از عمرش را برای مجلهی لایف و مجلهها و روزنامههای دیگر کار کرد. او همیشه در سفر بود و در حال ثبت بزرگترین رویدادهای قرن بیستم – جنگ داخلی اسپانیا، آزادی فرانسه در سال 1945، جنبش دانشجویی 1968 در پاریس، سقوط امپراطوری چین و آغاز کمونیسم در این کشور، ترور ماهاتما گاندی،و سقوط دیوار برلین. و در همین بین از بزرگترین چهرههای قرن هم عکاسی کرد – کامو، پیکاسو، ماتیس، پوند و جیاکومتی. اما معروفترین عکسهای او، مثل عکس پشت ایستگاه سن لازار، عکسهایی هستند که او از زندگی روزمره گرفته، از لحظههایی زودگذر که بسیارعادی و بیاهمیت به نظر میرسند. بیهوده نیست که او را چشم قرن نامیدهاند. کارتیه-برسون از عکاسانی بود که دوست ندارند از آنها عکس گرفته شود. به همین دلیل عکسهای به جا مانده از او انگشت شمارند. در سال 1975 که به دانشگاه آکسفورد دعوت شده بود، برای اینکه از او عکس نگیرند، کاغذ سفیدی جلو صورتش گرفته بود.اما در مصاحبهای در سال 2000 گفت که دلیلی نداشته که اینقدر از عکاسی شدن بترسد، و این رفتارش به این دلیل بوده که نمیخواسته با عکسهایی که از او گرفته میشد مشهور و شناخته شود.
تکنیک کارتیه-برسون تنها از یک دوربین 35 مم و یک لنز 50 مم استفاده میکرد و در اندک مواردی، برای گرفتن منظره، از یک لنز واید. او اغلب نواری سیاه دور بدنهی دوربیناش میپیچید تا موقع عکاسی دوربین کمتر به چشم بیاید. با فیلمهای سیاهوسفید با حساسیت بالا و لنزی سریع، او قادر بود حوادث را هر زمان که اراده میکرد شکار کند. این دوربین با قطع مینیاتوریاش به او چیزی را میداد که اسماش را گذاشته بود “دست مخملی و چشم شاهینوار.” او هیچوقت با فلاش عکاسی نکرد، و اینکار را “خلاف ادب... مثل اسلحه به دست رفتن به کنسرت” میدانست.عقیده داشت قاب را باید در چشمی دوربین بست، نه در تاریکخانه. و در اثبات پایبندی به این اعتقادش تقریبا تمام عکسهایش را فول فریم و بدون کراپ کردن چاپ میکرد. در واقع، برای نشان دادن اینکه تمام فریمهایش بدون هیچگونه کراپ چاپ میشود، چند میلیمتر حاشیهی نور نخوردهی نگاتیو را نگه میداشت که بعد از چاپ به صورت نوار سیاه باریکی دور عکس دیده میشد. او به غیر از چند تلاش انگشتشمار ناموفق در عکاسی رنگی، فقط سیاهوسفید عکاسی میکرد. هانری کارتیه برسون را پدر فتوژورناایسم مدرن میدانند. او یکی از اولین عکاسانیست که از قطع 35 مم استفاده کرد. او یکی از عکاسانی بود که “عکاسی خیابانی” یا “گزارش زندگی واقعی” را گسترش دادند که این نوع عکاسی تآثیر قابل توجهی بر روی عکاسان نسلهای آتی گذاشت کارتیه-برسون جزو متواضعترین شخصیتهای هنری جهان شناخته میشود. او تبلیغات برای مطرحشدن را زیاد دوست نداشت. خجالتی بود و از زمانی هم که در جنگ جهانی دوم از دست نازیها مخفی شده بود، کمروییاش بیشتر شده بود. گرچه از بسیاری از چهرههای مشهور عکاسی کرده بود، چهرهی خودش کمتر شناخته شده بود (که همین مسیله باعث میشد با راحتی بیشتری در خیابان و بین مردم عکاسی کند). او تعبیر “اثر هنری” را برای عکسهایش نمیپسندید، و عکسهایش را تنها واکنشهایی غریزی به لحظاتی میدانست که در گذر زمان برایش پیش میآمد.
ترجمهی : مسعود قارداشپور طرقی http://en.wikipedia.org/wiki/Henri_Cartier-Bresson
[ دوشنبه 91/9/13 ] [ 6:29 عصر ] [ محمد جواد پیاده کوهسار ]
[ نظرات () ]
|
||
[ از بازدید شما : متشکرم ] [ مدیر وبلاگ محمد جواد پیاده کوهسار] |